ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ جلسه ﺩﺍﻧﺶ آﻣﻮﺯﺍﻥ ﺑﺮﺗﺮ ﮐﺎﻧﻮﻥ با ﻣﻮﺿﻮﻉ “ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ”
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻠﺴﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ مشاوره ﺧﺼﻮﺻﯽ ؛ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﺮگشته ﻣﯿﮕﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺩﻗﯽ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ پسرم ﻫﯿﭻ ع.ن.ی ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ این ﻣﻮﺿﻮﻉ ﮐﺎﻣﻼ ﻭﺍﻗﻔﻢ !
به بابام میگم دلم گرفته ؛ میگه چاه باز کن تو کابینته !
ینی محبت تو خونواده ی ما موج میزنه …
.
.
عاقا ما یه دایی داریم وقتی باهاش اسم فامیل بازی میکنیم اگه مثلا اسمو نوشته باشه شیوا فامیلو مینویسه شیوایی ، اگه حیوونو بنویسه شیر اشیا رو مینویسه شیر پلاستیکی !
یه بارم حیوون با ک رو نوشته بود کک حالا دیگه خودتون کک پلاستیکی رو تصور کنین دیگه !
بابا بزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار میکنه که بزارید من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید ؟ میخوام برم نون و روزنامه و اینا بگیرم …
یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش ! رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن گفته عجب روزگاری شده ، پنج تا دختر دارم پنج تا پسر اونوقت تو این سن و سال من پیرمرد باید بیام تو صف وایسم نون اونارم من بگیرم …
تا یه مدت هرکس منو تو محل میدید نصیحتم می کرد !!!
یکی از فامیلامونو بعد سالها تو مهمونی دیدم ، بهم گفت : چیکار میکنی ؟ گفتم کار کیف زنونه. گفت با موتور کیف میزنی یا پیاده ؟؟؟ .
.
دختر داییم ۴سالشه اومده میگه : باست نقاشی تشیدم !
من : عزیزم بده ببینم !
دختر داییم : منو دوش دالی ؟
من : معلومه جیگر !
دختر داییم : خیل خب ! این تویی اینم منم … اینام بچه هامونن !
من ۴سالم بود با شب اِدراری دست و پنجه نرم میکردم !
به بابام میگم خوب ماهی ۴۰هزار تومن یارانه ی منو میخوری به روی خودتم نمیاریااااا
برگشته میگه حاضرم ماهی ۴۰۰ تومن بدم ریختتو نبینم !!!
فک کنم منو توی زنبیل از روی آب رودخونه برداشتن …
.
.
دعوت مودبانه ی بابام از من برای صرف شام :
تَن لَشتو از پشت کامپیوتر جمع کن بیار پای سفره پهن کن !!!
محبت همینجوری دارم میپاچه رو در و دیوار …
به مامانم میگم : مامان جورابای من رو تخت بود چیکارشون کردی ؟
میگه : چه بدونم حتما گذاشتی تو فیسبوکت !!!
.
.
دختر عمه م برگشته به مامانش میگه مامان چرا بلوتوثت روشنه ؟ عمه م با اعتماد به نفس کامل میگه خب اگه روشن نباشه که اس ام اس نمیاد …
کل فک و فامیل تا نیم ساعت داشتن مثل ذرات معلق بال بال میزدن !
مامانم داشت آشپزی میکرد رفتم ناخونک بزنم با یه خشم عجیبی گفت این روغنو میریزم رو صورتتا !!!
یعنی ۱۹سال جلبک پرورش داده بود اینجوری رفتار نمی کرد باهاش …
.
.
به مامانم میگم میز مبل برای گل گذاشتن روش نیست ، واسه اینه که پامو بزاریم روش حالشو ببریم !
میگه پس اون جارویی هم که تو خونس برای تمیز کردن نیس برای خوردن تو صورتته …
مامانم رفته مسافرت ، خونمون از فرط شلوغی و کصافط مثه خرابه های هیروشیما بعد از انفجاره بمبه !
بابام : کاش یکی میومد خونه رو حسابی تمیز میکرد بیست تومن میزاشتم کف دستش !
من : پول بده من تمیز می کنم !
بابام : لازم نکرده ، تو پول بده خودم تمیز می کنم !
.
.
به مامانم میگم موهام میریزه ، میگه کمتر برو اینترنت !!!
خواستم بگم اگه دردی ، مرضی ، سرطانی چیزی دارین بگین از مامانم بپرسم دلیلش چیه …
به مامانم میگم میخوام ازدواج کنم !
مامانم : غلط میکنی …
من چرا ؟؟؟؟؟
مامانم با یه حالت معصومانه : آخه تو دلت میاد مردم به من بگن مادرشوهر ؟
.
.
چند روزه بدجور سرما خوردم ، دیشب مامانم میگه پسرم فردا نرو دانشگاه ، عزیزم استراحت کن ! منم نرفتم …
هیچی دیگه از صب ساعت ۶ دارم کابینتارو دستمال میکشم
بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم
الانم داره فرشای پذیرایی رو جمع میکنه که بشورم !
.
.
تلویزیون داره آتش سوزی جنگلهای استرالیا رو نشون میده ، خواهر زاده م اومده میگه حیف شد دماغتو عمل کردی وگرنه الان خرطومت رو آب میکردی میرفتی آتیش رو خاموش میکردی !!!
تعداد صفحات : 3