دقت کردین تمام بانک های خصوصی ایران نخستین بانک خصوصی ایران هستند ؟
یکی از فانتزیام اینه که یه نفر به قصد تروره شخصیتی من سایت شرکتمو هک کنه بعد عکسای عروسی من و زنمو بزاره رو سایت بعد زنگ بزنه بگه تنها بیا به این آدرس بعد منم لامصب غـــیرتییییی اون تفنگ کالیبر 20 که تازه واسم از مکزیک آووردنُ خشابشو پُر کنم برم سر قرار بعد وختی رسیدم به اون کارخونه ی متروک و تاریک داد بزنم کجایی ! بیا من اومدم بعد یهو چراغا رو روشن کنن ببینم لامصب زنمه واسم تولد گرفته همه خونواده هم اومدن بعد من عصابانی بشم همه رو ببندم به رگبار و داد بزنم پــدر سَگا این شوخی خَـرَکـیا چیـــــــــــــ ¬ـه بعد محلُ ترک کنم و توی تاریکی محو بشم برم خونه ی زن دوومم !
تو جاده داری میری بعد تابلو زده "خطر ریزش کوه"
خو الان دقیقا چی کار باید بکنیم؟
بریم؟
نریم؟
چراغ خاموش بریم؟
پیاده شیم هل بدیم؟
زنگ بزنیم راه و ترابری؟
فحش بدیم؟
تُـــف کنیم؟
نمیشه کاری کرد خو!!!
به نطر من باید به جای این تابلو یه تابلو بذارن روش بنویسن:
بیا ولی اگه کوه ریخت روت و زنده موندی نیای زر مفت بزنی!!
بد شانس ترین نسل تاریخ ایران ! ! ؟ ما هستیم چون :
تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود...
دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن … نظام قدیم, نظام جدید, نظام خیلی جدید…
رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن … فارغ التحصیل شدیم به خاطر زیاد بودن جمعیت کارپیدا نشد …
عاشق شدیم گشت ارشاد رو سرمون خراب شد…
ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد … روزگارمون سیاه شد …
بارالها ! دیگه حالی واسمون نمونده که به راه راست هدایت شیم، خودت راه راست را به سوی ما هدایت کن!
من حداقل 15 حقیقت رو راجع به شما میدونم:
1. الان توی اینترنتی
2. الان توی وبلاگ منی
3. یک انسان هستی
4. الان داری پست منو میخونی
5. تو نمیتونی با زبون بیرون بگی ژ
7. الان داری امتحان میکنی
8. الان خنده ات گرفت
9. اصلا ندیدی که عدد 6 رو جا انداخته ام
10. الان چک کردی ببینی واقعا جا انداختم عدد 6 رو یا نه
11. الان باز خندیدی
12. نمیدونی که من یه عدد رو هم چند بار نوشتم
13. الان چک کردی ببینی کدومه
14. پیداش نکردی و داری فحشم میدی
15. ولی نمیدونی که منم دارم به تو میخندم چون منظورم عدد 1 بود که 7 بار تا الان نوشتم :)))
دیشب مهمون داشتیم یه دختر بچه وحشتناک فضول هم داشت که گیر داده بود به من ، منم واسه رهایی ازدستش انقد قلقلکش دادم تا گوزید دیگه تا آخر شب فوق العاده مودب بود:)
یه بار نزدیکی های ونک تو یه ترافیک بدجور گیر کرده بودم یهوانداختم تو یه کوچه فرعی و گازش رو گرفتم
ملت هم خیال کردن من بلدم مثل اسب راه افتادن دنبال من!
یکم اینور اونور پیچیدم آخر خوردم به بن بست دیدم گند زدم بدجوووور :دی خیلی ریلکس ماشین رو ته کوچه پارک کردم
رفتم تا نیم ساعت بعد اون ماشینها داشتن سر و ته میکردن که ازکوچه در بیان :)))))
داشتم با یه یارو انگلیسیه چــت میکردم وسطش انگلیسیم ته کشید،
گفتم : Too rooh Ammat
گفت : یعنی چی ؟
گفتم: یعنی Love u
گفت: So too roohe Ammat too
( یعنی بیچاره عمه ام همیشه باید چوب نــدونم کاریای من رو بخوره … )
روز تولد 17 سالگیم خودم یادم نبود،
اومدم خونه دیدم درقفله چراغ ها هم خاموشه،
یه باد گنده ای ول دادم وسط خونه که انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم،
بعد چراغ ها رو که روشن کردم
دیدم دوستام وسط سالن با کلاه بوقی و برف شادی افتادن کف سالن
هی میخندن بعد یکسری هم سرخ شدن میگن تولد تولدِت مبارک...
کیکم از دست یکی از دوستام افتاد وسط سالن،
خلاصه شب به یاد ماندنی شد !!
تعداد صفحات : 3